لوکومتیو زندگی من

ساخت وبلاگ
به طور کامل معتقدم وقتی انسانها از قدرت طلبی افراطی دست میکشندکه باور کنند قانون باید روی قلب آنها نوشته شود نه فقط روی کاغذ، شاید اگر دردنیا به قول جان اف کندی سیاستمداران بیشتر شعر میدانستند و شاعران نیز بیشترسیاست را بلد بودند جهان جای بهتری برای زندگی می شدخوب بگویم که سازمان نظارت مرکزی امور اجرایی دانشکده بر عهده دستگاهیبود به نام "قرارگاه" که مسئولیت مستقیم آن بعنوان فرمانده اجرایی ، قدرت خیلی زیادی داشت و ساختمان فرماندهی ارشد دانشکده نیز در مقابل این ساختمان قرارداشت با خود اندیشیدم طی چند روزسازماندهی اعتراضات منطقی سربازان غیربومی(ظلم دیده ناهار نخورده) ، جهت احقاق حق آنها که خودم جزئی از آن بودم راپیگیری کنم که در پس پرده آن نیزیک هدف بزرگ دیگر هم نهفته بودروزهایی که غذایم را کم یا سرد میخوردم یا به من غذا نمیرسید سربازان فیش ناهار دردستاما گرسنه مانده را به محل روبروی قرارگاه می بردم و محترمانه میگفتیم ما گرسنههستیم که این شیوه مودبانه و بی تنش، اتفاقا صحنه رغت باری را برای فرماندهقرارگاه فراهم میکرد.گرچه در کتاب بسیار زیبای الیورتویست اثر جاودانه چالزدیکنز وقتی کودکاننوانخانه (یتیم خانه) که صرفا برای زنده ماندن تغذیه میشدند، نه زندگی کردن، برای فرار از گرسنگی در ازای غذای بخورنمیر ، جهت انجام قرعه ایی انداختهتا نماینده ایی پیدا کنند.و قرعه به نام الیور افتاد، اولیور بدشانس باید بلندمیشد و محترمانه درخواست مینمود که سیر نشده است.متولی متظاهر نوانخانه بر حسب اینکه اعتراضات را از همان ابتدا سرکوب نمایند الیوز را در جلوی جمع روی نیمکت به دراز انداخته و به او شلاق زد.من اما اطمینان داشتم اینجا شلاقی در کار نخواهد بود دلیلش هم واضح بود قرارگاه زیر نظر فرماندهی ارشد دا لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 12:12

سربازها وقتی در داخل دیواری قرار می‌گیرند، اجازه ندارند آزادانه به بیرون برونددلشان برای آن سوی دیوار منتهی به سیم خاردار لک می‌زند حساب بکنید فضای قانونی در درون یک پادگان یا مکان نظامی چقدر می‌تواند دلاو را در چارچوبی تنگ قرار دهد و در این موقع مرخصی به خصوص حضور در وطنچه لذت زیبایی به قلب می‌بخشد و من بارها شاهد بودم سربازانی که بعد از دو هفته مرخصی به دانشکده نیروی دریایی می‌آمدند به رغم اینکه در فضای ما انجورکه می بابست هم نظامی با آن ابعاد خشک نبود، در شب اول خوابگاه برای روز یا روزهای قبلی که همراه خانواده، خانه و دوستانشان در گشت و گذار بودند دلشانبشدت تنگ می‌شد. مدتی بود سربازان را به پشت دانشکده جهت تکمیل میدان صبحگاه جدید می‌بردند در آنجا بعد از ساعت ۲ بعد از ظهر تا هنگامی غروب آن هوای تقریباً گرم دو موضوع خیلی مهم را پیگیری می‌کردیم گروه اول باید تمرین رژه می‌نمودند و گروه دوم باید به ساماندهی ساخت میدان صبحگاه جدید اقدام می‌کردند.خبر نداشتیم برای چه، اما به تدریج این خبر مابین همگان پیچید که قرار است سردارسرلشکر محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران از دانشکده بازدید به عمل بیاورداینجا دیگر بهانه‌ای برای در رفتن نبود البته ، خوشبحال محمد (پسرخاله من) کهبا تلاش‌های خودم وارد سیستم آبدارخانه ساختمان امور اداری شده بود از این بیگاری و تمرین رژه سخت محفوظ مانده بودروزهای اول برای اینکه از بیگاری فرار کنم خودم را به تمرین رژه معرفی کردم اما من که دوره آموزشی را نگذرانده بوده و معاف شدم اً رژه رفتن بلد نبودم گاهی ازروی خط به چپ می‌زده گاهی به راست میزده و این آماتور بازی مضحکانه حداقلمایه شرمساری خود آقا یوسف شده بودعیسی کاکویی فرمانده وقت دانشکده همت خوبی مینمود و غالبا لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 12:12

(پروفایل فعال هستش)یوسف با خاطراتش بسیاری از وقایع بعضا عجیبی که بر وی گذشته را بازگو نمایدتاآیندگانشبدانند بر وی دغدغه های بسیارگذشته استاینجا من نماینده فرد یا افرادیاز خانواده-دوستان، احزاب سیاسی  و کسانیکه به آنهابهربهانه علاقه دارم نیستم سعی این بوده فقط برخلافموازین اخلاق سخن نگویم وحدالامکان با آبرو اشخاصی بازی نکنمبدانندمن برای رضایت یا شماتتفرد-خانواده - دوستان - احزابسیاسی  نمینویسم.من فقط برای دلم خودم مینویسم وملاحظه یا محافظه کاری نخواهمداشت الا که بدانم موجودیتاخلاقی بخطر می افند______________اي آفتاب درخشنده دوره جواني.ديوانگيهاي دوران شباب.کجائید؟اي گذشته- رفته‌ايد توقف كنيد... ااي خورشيد كه پيوسته درآسمانازمشرق طرف مغرب حركت ميكنييكمرتبه از غرب به شرق حركت كنتامن جواني ازدست رفته را بازيابم.رعشه‌هاي لذت بخش دوره شبابكه برمن مستولي ميشديدكجايداي قلم كه دردستم هستي واینچنین حركت ميكني اينك كهچیزی نميتواند دوران پر شرر مرابرگردانند تو با نوشتن خاطراتگذشته کودکی،نوجوانی وجوانی رعشه‌هاي لذت‌بخشم  را باردگر بمن بازگردان تا با گذشته مشغولشود و غم را فراموش نمايم لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 12:12

سربازها وقتی در داخل دیواری قرار می‌گیرند، اجازه ندارند آزادانه به بیرون برونددلشان برای آن سوی دیوار منتهی به سیم خاردار لک می‌زند حساب بکنید فضای قانونی در درون یک پادگان یا مکان نظامی چقدر می‌تواند دلاو را در چارچوبی تنگ قرار دهد و در این موقع مرخصی به خصوص حضور در وطنچه لذت زیبایی به قلب می‌بخشد و من بارها شاهد بودم سربازانی که بعد از دو هفته مرخصی به دانشکده نیروی دریایی می‌آمدند به رغم اینکه در فضای ما انجورکه می بابست هم نظامی با آن ابعاد خشک نبود، در شب اول خوابگاه برای روز یا روزهای قبلی که همراه خانواده، خانه و دوستانشان در گشت و گذار بودند دلشانبشدت تنگ می‌شد. مدتی بود سربازان را به پشت دانشکده جهت تکمیل میدان صبحگاه جدید می‌بردند در آنجا بعد از ساعت ۲ بعد از ظهر تا هنگامی غروب آن هوای تقریباً گرم دو موضوع خیلی مهم را پیگیری می‌کردیم گروه اول باید تمرین رژه می‌نمودند و گروه دوم باید به ساماندهی ساخت میدان صبحگاه جدید اقدام می‌کردند.خبر نداشتیم برای چه، اما به تدریج این خبر مابین همگان پیچید که قرار است سردارسرلشکر محسن رضایی فرمانده کل سپاه پاسداران از دانشکده بازدید به عمل بیاورداینجا دیگر بهانه‌ای برای در رفتن نبود البته ، خوشبحال محمد (پسرخاله من) کهبا تلاش‌های خودم وارد سیستم آبدارخانه ساختمان امور اداری شده بود از این بیگاری و تمرین رژه سخت محفوظ مانده بودروزهای اول برای اینکه از بیگاری فرار کنم خودم را به تمرین رژه معرفی کردم اما من که دوره آموزشی را نگذرانده بوده و معاف شدم اً رژه رفتن بلد نبودم گاهی ازروی خط به چپ می‌زده گاهی به راست میزده و این آماتور بازی مضحکانه حداقلمایه شرمساری خود آقا یوسف شده بودعیسی کاکویی فرمانده وقت دانشکده همت خوبی مینمود و غالبا لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 17:18

به تدریج آن دلقک سابق که فقط این یا آن را دست می‌انداخت جملاتی را که از توی نشریات مورد علاقه مطالعه کرده و درجایی جدا بازنویسی می کرد از آنها در جملاتش استفاده می‌کردو این شد که بین بروبچه های خدمت چشم اندازه جالبی پیدا کرده بود.همین اخلاق من را از صف بیکاره ها و خلافکاران جدا کرده بود و از طرفی با بچه های مذهبی تر ارتباطم بیشتر شده بود .داشتن دانش (هرچند کپی شده) برای من قدری تکبر آورده بودو اعتراف میکنم برحسب ناپختگی جوانی با دیگران به بحث و کلنجار می افتادم البته قبول دارم این بحث کردن ها گاهی تسلسل نظرات بود ولی از طرفی باور داشتم سنگها در مسیرغلطیدن در رودخانه به پختگی میرسند و نقاط تیز و برندگیآنان حین این غلتیدنهای متوالی از بین می رود و اصطلاحاً گرد می شودبه تدریج در دانشکده کله داغی من جای تازه ای پیدا کرده بود درگرایش‌های سیاسی آن روزگار چپ و راست نمیگنجیدم چون بخشی از امتیازات خوب را گرچه هر کدام از این جناح ها داشتند، بخشی هم صفات و شخصیت های زشتیداشتندحاضر نبودند به بدی آنها اعتراف کرده و همواره به توجیه آن می پرداختند که البته به نظر من همین تفکر منهمدر کشورهای جهان سوم سم است چون به هر حال انسانوقتی می خواهد پیشرفت مادی و پست و صندلی نماید باید خودش را به جای بچسباند و بدی هایش را نگوید اما اعتراف می کنم آن زمان با توجه به شرایط سنم آرمان گرا بوده و ایده‌آل نگاه میکردم همیشه فکرمیکردم باید تلاش کنیم یک آرمانشهر را بسازیم و درمسیر این آرمانشهر رشد و نمو کنیم. لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 62 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 19:18

آن زمان ها که به این سرعت رواج تلفن موبایل گسترده نشده بود در خدمت سربازی سه موضوع به عنوان یک مثلث حیاتی برای سربازها اهمیت خیلی کار ویژه‌ای داشت اول غذا بود ،دوم نامه از دوستان آشنایان و خانواده و سوم مرخصیربع قرن از این خاطراتت فاصله گرفتم اما فقط از لحاظ فیزیکیبا این روزگار فاصله گرفتم و دلم را همچنان در ترش و شیرینو ملس خاطراتم گره زده دارم .یعنی قانون خاطرات این است که ما نمی توانیم آنها را از دلمان بیرون کنیم و فقط بایگانی می کنیم ودر گوشه ای نگهداری میکنیم،مثل اینکه می گویند درهارد باکس ها چیزی به نام دیلیت وجود نداردبلکه همه آنها جمع میشوند و یک گوشهای حفظ میشوند.درباره خاطراتم میگفتم ،روزگار شیرین که باخودم میگویم"یادت هست، تو بدان خیالت هم هست،اینکه خاطراتت هم هست، فقط یادت نرود کمیجای تو خالیست".شرایط در خدمت سربازی برای من خوش نمیگذشت ومن انسانینبودم که موج نیافرینم ،ساکن ،صامت و ساکت نمی توانستم یکگوشه بنشینم تا موج تقدیر تدبیر مرا به هر سوی که می خواهدببرد .اعتقاد به آزادی اراده داشتم و می توانستم درک کنم که نمیتوانم صرفاً با رویا سازی این آزادی عمل را برای خودم به دست بیاورم .تلخ است این جمله اما بپذیریم بسیاری از بیشه هایی که ما فکر میکنیم در آن می توانیم آزادانه اسب اراده مان را به تاختدرآوریم، رها شده در اختیار دیگران قرار گرفته و باید برای گستردهکردن بیشه هامان به جنگ درونی با آنها برویماین اعصار جنگهای بیرونی اصلاً نشانه خوبی نیست اما براحتی میتوان با تدبیر و ذکاوت جایگاهت را افزون نمود من با مقوله پارتیبازی دشمنی ندارم و آن را مانند خیلی از پدیده های بدشگون در اطرافم قبول کردم ولی من آدمی بودم که با تدبیر سرنوشتم را تغییر می دادمآنروزیکه من را در جمعی لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 19:18

به طور کامل معتقدم وقتی انسانها از قدرت طلبی افراطی دست میکشندکه باور کنند قانون باید روی قلب آنها نوشته شود نه فقط روی کاغذ، شاید اگر دردنیا به قول جان اف کندی سیاستمداران بیشتر شعر میدانستند و شاعران نیز بیشترسیاست را بلد بودند جهان جای بهتری برای زندگی می شدخوب بگویم که سازمان نظارت مرکزی امور اجرایی دانشکده بر عهده دستگاهیبود به نام "قرارگاه" که مسئولیت مستقیم آن بعنوان فرمانده اجرایی ، قدرت خیلی زیادی داشت و ساختمان فرماندهی ارشد دانشکده نیز در مقابل این ساختمان قرارداشت با خود اندیشیدم طی چند روزسازماندهی اعتراضات منطقی سربازان غیربومی(ظلم دیده ناهار نخورده) ، جهت احقاق حق آنها که خودم جزئی از آن بودم راپیگیری کنم که در پس پرده آن نیزیک هدف بزرگ دیگر هم نهفته بودروزهایی که غذایم را میخوردم یا به من غذا نمیرسید سربازان فیش ناهار دردستاما گرسنه مانده را به محل روبروی قرارگاه می بردم و محترمانه میگفتیم ما گرسنههستیم که این شیوه مودبانه و بی تنش، اتفاقا صحنه رغت باری را برای فرماندهقرارگاه فراهم میکرد.گرچه در کتاب بسیار زیبای الیورتویست اثر جاودانه چالزدیکنز وقتی کودکاننوانخانه (یتیم خانه) که صرفا برای زنده ماندن تغذیه میشدند، نه زندگی کردن، برای فرار از گرسنگی که در ازای غذای بخورنمیرکه با آنها می دادند ، جهت انجام درخواست صرفا مظلومانه قرعه ایی انداخته تا نماینده ایی پیدا کنند.و قرعه به نام الیور افتاد، اولیور بدشانس باید بلندمیشد و محترمانه درخواست مینمود که سیر نشده است. متولی متظاهر نوانخانه بر حسب اینکه اعتراضات را از همان ابتدا سرکوب نمایند الیوز را در جلوی جمع روی نیمکت به دراز انداخته و به او شلاق زد. اما اطمینان داشتم اینجا شلاقی در کار نخواهد بود دلیلش هم واضح لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 19:18

روحیه نقد گرایی، دیگر شخصیت مطالعه گر و تشنهدانستن را به من داده بود، فلذا اعتراف می کنم تقریباًبطور کامل دلقک بازی، سرگرمی و سطحی گویی از منرخت بسته بود.مثل تشنه ایی می مانستم که علاقه مند شدید به یادگیری،بودمبعدها متوجه شدم کاش آنروز دنبال دانستن نمیرفتمشما نمی دانید درجامعه‌ای که روند اصلاح آن به نفع مردم، جاده بسیار پر پیچ و خم دارد مشاهده کردنمداوم انیوه مشکلاتی که ناشی از تنها و تنها و تنها ازسوء مدیریتهاست چقدرقلب آدم را میفشارد... بگذریممتوجه شده بودم علی شریعتی چیزهایی را دربخشنتیجه‌گیری نهایی کم دارد.یعنی همانطور که قبلاً گفته بودم او بسیار زیبا مشکلاترا میدید، طرح موضوع می نمود و به عنوان مطالبه گراجتماعی، از منظر جامعه شناسی آنها را فریاد می کشید، لیکن هیچ وقت نتوانست آنگونه که شایسته ذهن تشنهمن است برای آنها راهکار پیدا کند بعدها هم همینطور بود، یعنی هرکی پیرو افکار و آرایافکارعلی شریعتی بود، منتقد ونقاد خیلی خوبی بوداما در ارائه راهکار پخته که جامعه نگری در آن حرفاصلی را بزند بسیار ناتوان بود. من این ایراد را متوجه شده بودم و برای همین همیشهدنبال علتی میگشتم تابتوانم در بحث نتیجه گیری پختهشوم یا اگر بهتر بگویم مسیر پخته شدن را طی کنم. به طور اتفاقی کتاب جاذبه و دافعه حضرت علی نوشتهاستاد والامقام، فیلسوف بزرگ، جناب شهید دکتر مرتضیمطهری را خواندم.آن روز کاملاً یادم هست، وارد کوریدور سن ۲۱ سالگیشده بودم، ولی احساسش گرمی به این کتاب پیدا کردهو تنها به دلیل اشتیاق وارد فاز مطالعه بار دوم آن شدم.به تدریج برای آنکه بتوانم در صحبت هایم از مطالباین کتابها استفاده ببرم و اصطلاحاً خوش بیانی کلاممرا تبدیل به پختگی منطق محور، جهت اقناع دیگران کنمبه خلاصه نویسی ی لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت: 20:30

دریچه ذهن من به کتاب خواندن علاقه مند شده بود و در واقع در آنایام با مطالعه کتاب های "دانشمند شهیدمرتضی مطهری"، شروع ساختمان مبانی فکری و عقیدتی من شکل منسجم به خودش گرفتهبود .شجاعت خوبی پیدا کرده بودم و این سبب شده بود روحیات مطالعه من بالاتر برود یعنی وقتی شجاعت انسان گل کند، تمایل زیادتری به ریسک پذیری پیدا میکند. یک روز در بازار شهر چالوس گذرم به دکه روزنامه فروشیافتاد ، آنزمان دکه روزنامه فروشی حوالی بیمارستان چالوس بود ازآن تاریخ چند دهه میگذرد و نمی دانم او هنوز اینجاست یا نه .چشمم به هفته نامه پیام دانشجو و تیترش افتاد یهویی هیجان من به خروش آمد و احساس کردم به حس من خیلی شبیه است.درواقع هفته نامه "پیام دانشجوی بسیجی+(با آن روحیات نوشتاریآن سالیان) اولین مانور من جهت مطالعه بود به تدریج به این نتیجه رسیدم اگر می خواهم یک انسان قوی شوم باید بیشتر مطالعه کنمیه همین دلیل به دلیل شرایط سن و غالبا کم کاری فرصت بسیار خوبی داشتم که وقت بیشتری بگذارم.هر چی بیشتر مطالعه میکردم چیزهای بیشتری می فهمیدم و هرچه بیشتر یاد می‌گرفتم نگاهم به موضوعات و اطراف وسیع ترمیشد و درنتیجه سمت چیزهای دیگرمیرفتم و این سبب میشد برداشت وتحلیل وسیع تر وهم متفاوت تر را بدست آورم. به نظر ویکتور هوگو خوشبخت کسی است که یا به کتاب های خوب(به قول من به مطالب خوب) دسترسی داشته یا دوستانی داشته باشد که اهل مطالعه باشند. در آن برهه در بین سربازان کسی نبود که اهل مطالعه باشد ولیمن به مطالب خواندنی دست پیدا کرده بودم .بعد از پیام دانشجوی بسیجی سراغ "هفته نامه شلمچه" رفتم که در حوزهجبهه و جنگ و شهادت می پرداخت و اطلاعات من راجع به کسانی که در هشت سال دفاع مقدس شهید شده بودند وهمچنین سرگذشت و خاطراتشان، بسیار لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت: 20:30

 باید برای استحکامش وقت زیادی میگذشتم،  برای من همیشه مهم این بود که بتوانم قوی عمل کنم، منتها باید بپذیریم نقش سن و میزان و مقدار تجربه بسیار مهم است. درست مثل معماری تازه کار  است و  فرق می کند ساخت و ساز او با یک بنا یا یکمعماری که تجربه های طولانی دارد. آشپزخانه محل توزیع غذا بود اما کاملاً مشخص بود  میتوان از آن به عنوان عرضهاندام قدرت استفاده کرد سعی کردم در کوتاه مدت با سرآشپز ها که می‌توانستند در لحظات سخت مرا کمک کنندرفاقت برقرار کنم. امروز همانطور که گفتم بیش از  ربع قرن از آن روزگار می گذرد و دقیقاً نمی دانمکدام یک از آن عزیزان در قید حیات هستند شکل و شمایلش آن کاملاً یادم می آید اما اسمشان در مسیر جبر زمانه جوری  بایگانی شده که نمی توانم بیرونشان بیاورم درست مانند کتابی که زیر ده یا صدها کتاب  حبس شده مانده و گرچه گوشه های آنرا میبینی اما نمی توانی آنرا  بیرون بکشی در هر حال بچه ها متوجه شدند من مدیر توزیع غذا یا به قول سربازها دژبان غذا شدم. آشپزخانه کریدور  قدرت بود و می دانستم یکی از سه ضلع ق لوکومتیو زندگی من...ادامه مطلب
ما را در سایت لوکومتیو زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 51-2-3khaterat8 بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:36